روان شناسي هنري در قاب آيينه ي شعر گلواژه هايي از هاتف اصفهاني
روان شناسي هنري در قاب آيينه ي شعر گلواژه هايي از هاتف اصفهاني
ز کلک بنان تو هر لحظه گردد
نگاري ممثل، مثالي مصور
که صورتگر چين نديده است هرگز
به آن حسن، تمثال و آن لطف، پيکر
ارسطو، فيلسوف يوناني - در تقسيم بندي مباحث فلسفي و تعيين متدلوژي جهت بررسي هر شاخه و شعبه علمي، در بخش حکمت ذوقي با عنايت به زيبايي شناسي، توجه خاصي به مبحث علم النفس و روان شناسي و پيوند آن با هنر دارد.
از اين نظر کتاب: (فن شعر) يا به قول ديگر (هنر شاعري) هر چند بيشتر در حيطه تراژدي و توصيف مسايل دراماتيک و هنرهاي نمايشي نکته پردازي مي کند، ولي کلا ادبيات (منظوم و منثور) را سرچشمه بسياري از هنرها قلمداد مي نمايد. شايد بي دليل نبوده است که صرف و نحو هنر معاني بيان و التفات به قافيه و عروض و کلام بديع در تقسيم بندي هنر، هميشه درمد نظر بوده و گفتار نغز شاعران با نگرش خاص به معناي:
استتيک (1) (= زيبايي شناسي) که در واژه شناسي لاتين از ريشه عواطف و احساسات برمي آيد، موجد مباحث دلپذير و موجب بهجت و فرح و پالايش روان مي شده است.
خوشبختانه در کشور عزيز ما - ايران، در هر منطقه و در گوشه کنار ولايات و حتي روستاها و قريه ها به مردان و زنان صاحب ذوق برخورد مي کنيم که هم از نظر ادبيات کلاسيک و رسمي ورزيده اند و هم از لحاظ ادبيات عاميانه برجسته اند. و در قالب کلام موزون، مقاصد خود را بيان کرده اند. به ويژه شاعران توانا، در تکيه بر روان شناسي و زيبايي شناسي گفتاري ورزيده بوده و در ارسال المثل و برقراري ارتباط با صاحب دلان، به عمق معني توجه کرده اند و هر يک در قلمرو خاصي نظير: ادبيات عرفاني يا تعليمي و تمثيلي و ...مهارت داشته اند. ضمن اينکه هنر و هنرمند در کاربرد اين واژگان در اشعار شاعران، رساننده مفهوم وسيع تر وبرابر خردمندي و هموزن دانا و دانايي شناخته شده اند. و پيوند هنر با روان شناسي از ديدگاه علمي، بسيار ظريف تر و دقيق تر عنوان گرديده است . صاحب نظران فقط به معني و مصداق شعر بسنده نکرده و قوه تاثيرگذاري كلام موزون و مقفي و تاثير بخشي از اين گونه سخن در روان و احساس و ادارک انسان را در نظر گرفته و معني واقعي استتيک را دريافته اند که زيبايي حقيقي از عاطفه و احساس کلي نه احساس پنج گانه، سرچشمه مي گيرد. شاعران و سخنوران نيز - بي شک - در سرودن شعر، اوضاع اجتماعي و مسايل روزمره و مباحث اخلاقي را آشکارا يا در پرده و به صورت استعاره و کنايه و تشبيه و تلميح و تمثيل و کنايه و لطيفه و طنز و هجو و هجا و....بازگو کرده اند و اثر گذاري کلام خود بر مخاطبان را به دقت سنجيده اند. همين جا است که تن آدمي را - به قوه جان آدمي - شريف دانسته اند و گاوان و خران باربردار را بهتر از آدميان مردم آزار تشخيص داده اند. و مي خوري و باده گساري و منبر سوزاني را نکوتر از مردم آزاري مي شناخته اند. و آزار فقط رنج و عذاب تن نيست که پريشان حال کردن ديگران وسلب کردن آزادي و آرامش روان هزار هزار بار بدتر از شکنجه جسم است وحکيمان به هنگام شنيدن گفتار ناروا فرياد زده اند که: (زيبقم درگوش کن تا نشنوم). در اين هنگامه آشفتگي است که مثلاً هاتف اصفهاني " شاعر جان شيفته بانگ مي زند و فرياد بر مي دارد که :
اف برآن سرزمين که طعنه زند
زاغ دشتي به کبک کهساري
هاتف، سخنوري است درد آگاه و علاج درد خود و ديگران را خوب مي شناسد. و در درمانگري ماهر است و وسيله ابراز ابزار معالجه را به هنگام درمان، مصالح کلامي مي شناسد و رموز ضمير ناخودآگاه را مي داند و از رفتار درون و برون شکوه ها دارد و خبث طينت ونفس اماره اژدها سان را موجب ياس و افسردگي وخجلت مي شمارد:
گز ماش شود عيوب پنهاني ما
اي واي به خجلت و پريشاني ما
هاتف، از مبتلي گشتن به درد بي درمان هم صحبتي با خامي چند، ننگ و پرهيز دارد که عالج چنين دردي از عهده جالينوس و افلاطون هم خارج است .در اين صورت است که رخانش زرد وزعفراني و دلش نژند وآشفته مي گردد:
گواهي دهد چهره زرد من
که دردي بود بي دوا ، درد من
او هر کسي را براي بازگويي درد وعذاب خود شايسته نمي داند وبه دنبال درمانگري درد آشنا مي گردد:
گويم عم دل يک به يک باغمگساري همچو تو
هاتف، علاج خود را از صاحبان احساس باز مي جويد. از آنان که درد عشق را مي شناسند ومهر آشنا هستند .دراين صورت دلتنگي هايش برطرف مي گردد:
بستگي ها به ره عشق وگشايش ها ، هست
بسته شد هاتف اگر کارتو، دلتنگ مباد
هاتف، از اظهار همدردي ودرد شناسي وراهنمايي درمانگر خبره، با سپا س ياد مي کند. اما حال بحراني خود را - گاهي - قابل علاج نمي داند و در جواب درمانگر که از او برسيم آشنايي به مرض مريضي و چاره جويي براي علاج او مي پرسد که چرا دلغمين و دژم و پريشان حال است مي گويد:
من خموشم، حال من مي پرسي اي همدم که باز
نالم واز ناله خود در فغان آرم ترا
اما...او در برابر همه محروميت هاي روحي و رواني، به قدرت عشق معالجه گر مي نازد که مهر و عاطفه وعشق - داروي هر دردي است ونوشد اروي هر بيهوشي:
زمور کمترم و مي کشم به قوت عشق
به دوش باري، کز حد پيل افزونست
هاتف جبر فلک را متحمل نمي شود که او را انباز و شريک فرومايگان فارغ از عقل کرده است و نصيب او از اين جور و ستم، طعنه و دلخراشي و جگر خواري است. او در چنين حال زاري و خواري از مکر و نيرنگ دغلبازان و کف بينان - به جاي درمانگران که با هر دردي آشنا و يا هر درماني مانوس و با هر خسته جاني به الفت رفتار مي کنند ونه به سحر و جادو، مي گويد:
سرد هنگامه اي که يوسف را
نکند هيچکس خريداري
نيست موسي و معجز قلمش
کرده باطل رسوم سحاري
هاتف، خلق لطيف وخوي جميل رامظهر لطف حضرت باري مي داند وخود را ازدست نااهلال زمان ، جگر ريش و دل افکار وکم تاب و بي برگ وبار قلمداد مي نمايد:
خون دل مي چکد از اين نامه
گربه دست اندکي بيفشاري
او..حسادت رابزرگترين مرض روحي ورواني انسان مي داند و سق سياهان شور چشم را مورد مذمت قرار مي دهد:
محبان ترا روشن زرويت ديده حق بين
حسودان ترا بي بهره ز آن رخ ديده اعمي
هاتف، همگان رابه خوب بيني، زيبايي نگري، پرهيز از گفتار اسير درمحاق عقده هاي جانگزا، دور باش مي دهد وآنها رابه گلستان محبت و يکرنگي دعوت مي کند و مي گويد:
به طرزي خوب و دلکش، دسته ها بر بند از آن گلها
چو نقاشان شرينکار و طراحان صاحب فن
ميان دسته هاي گل، اگر بيني خسي برکش
کنار برگهاي گل اگر خاري بود برکن
او، درد عشق را، دردي هم آغوش با حلاوت مي شناسد و شور عشق و جذبه شوق را مي ستايد و (اهل هنر) را بذله گويان ره پوي عشق مي داند و از اهل موسيقي و خوش الحانان دارنده حنجره گهرنشان، امداد مي طلبد و آنها را مورد تحسين قرار مي دهد. در اين راه بشدت دلسپار هنر به مفهوم وسيع کلمه و در آن جايگاهي است که ارسطو معتقد بوده و علم النفس را بالاتر از بسياري از علوم مي شمرده وفن شعر را از فنون برجسته دانسته و اطلاق (فن) (و بحث تکنولوژي) به شعر و ادبيات وهنر را به خاطر گستردگي مطالب و انسجام آنها ودر بردارنده متدلوژي و اقسام وانواع و شعبات قابل تامل، واژه اي درخور توجه مي دانسته است.هاتف نيز به هنرمندان و سخن دانان و سخن سنجان احترام فراوان مي گذارد ومي گويد:
از تو اي دوست نگسلم پيوند
ور به تيغم برند بند از بند
هاتف، خود نيز هنرمند است و تکيه بر حرمت روان را ضرروي مي داند. رهپوي کوي عافيت است و عشق) را نخستين سرمشق دفتر زندگي مي داند. آنهم بي اجر و منت:)
قمري وبلبل که مدح سرو و وصف گل کنند
روز وشب ز آن سرو گل، سيمي نخواهند وزري
طبع من بحري است پهناور که ريزد برکنار
گه دري و گاه مرجاني و گاهي عنبري
کي رهين کس شود دريا که گرد زابر
قطره آبي، دهد واپس درخشان گوهري
هاتف، از آتش عشق، دل به جوش و خروش دارد. سينه بي کينه ودرون صافي و دل پر از گفتگو و لب خاموش وچشم حق بين و گوش راز نيوش را بر حماقت و غفلت وبي هنري و کژخيالي وندانم کاري و دنباله روي بي هدفت و تلون افکار و....ترجيح مي دهد:
کوي جانان از رقيبان پاک بودي کاشکي
اين گلستان، بي خس و خاشاک بودي کاشکي
هاتف، خارکندن به مژگان و سنگ بردندان و: (2)
تشنه کام و پا برهنه در تموز و سنگلاخ
ره بريدن بي عصا ، فرسنگ ها با پاي لنگ
طعمه بگرفتن به خشم از کام شير گرسنه
صيد بگرفتن به قهر از پنجه غضبان پلنگ
و عمر باقي مانده را در بند و زنجير زيستن ، براي او:
صد ره آسانتر بودبر من که در بزم لئام(3)
باده نوشم سرخ وزرد وجامه پوشم رنگ رنگ
چرخ گرد از هستي من گر بر آرد گو برآر
دور بادا دور از دامان نامم گرد ننگ
هاتف، گوش دادن به زانوي (چنگ) را دوست دارد ومي گويد:
منم آن رند قدح نوش که از کهنه و نو
باشدم خرقه اي آنهم به خرابات گرو
زاهدان راز که جويد زکتاب و سنت
گو به ميخانه در آي و ز (ني) و چنگ شنو
او در مراجعه به محکمه(= مطب طبيب) چالاک است ودرد مندي پر تحمل، واز پير و مراد ودرمانگر خود مي خواهد که آن سان که تشخيص مي دهد، او را درمان کند:
عاشقم دردمند وحاجتمند
درد من بنگر و به درمان کوش
مراد و درمانگر نيز اين درمانجوي رام و شيدا را به طنز و لبخند ومهرباني، به آرامش دايمي فرا مي خواند و طريق وجد وسماع اهل نظر فارغ از رنج جزيي را به او مي آموزد.
و مي گويد:
قصد ايشان، نهفته اسراري است
که به ايما کنندگاه اظهار
هاتف، همدردي با دوست شفيق و رفيق قرين مهر و مهرباني را، موجب سکينه خاطر خود مي داند و از بلند مرتبتي اين مونس جان برخود مي بالد وخود را انباز نام نيک او مي شمرد:
به قيد زلف تو آن دل که پاي بند شود
غمش مباد که فارغ زهر گزند شود
وقتي دوست را، حبيب و دل به مهر مي يابد آتش به جان رقيبان مي زند وبه آرامش مي رسد:
تاج دوست تا زخاک درگهش برسرزدم
پشت پا بر تاج خاقان و افسر قيصر زدم
جستم از خاک درش خاصيت آب بقا
آتش غيرت به جان زمرم و کوثر زدم
باز هم مي گويد:
کوي جانان از رقيبان پاک بودي کاشکي
اين گلستان بي خس و خاشاک بودي کاشکي
هاتف، هنرمندي سخن شناس وسخن سنجي پراحساس ودرد آگاهي دردمند شناس و از زمره شيفته جانان ره دانايي و دراين شهره به توانايي و به قدرت کلام توام به ملاحت و حلقه رندان دل آگاهي است.
پانوشت ها :
1- Aesthetic.
2- تموز= (بفتح تا وضم ميم) تابستان ، موسم گرما.
3- لئام= (بكسر لام) جمع لئيم - بخيل، خسيس، فرومايه.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}